ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

باقی عکسای شمال

شمال رفتن اینبارمون تحت تاثیر تولد ستیا جانمون بود و یادم رفت بقیه عکساشو بذارم...بریم چند تا عکس جامونده از شمال خانوم گلم     امیر علی و امیر حسین پسرای دوست داشتنیه دخترعمه عزیزم     از این کامیونه هم خیلی خوشش اومده بود     طبیعت اطراف سد سلیمان تنگه ساری... واقعا که زیباست     اولین قدمهای ستیا بر روی شن های دریا(خیلی خوشش اومده بود)     ستیا خانوم گل و گلاب و ماشینش         ...
18 خرداد 1393

گردش آخر هفته + دختر کچل ما

این تعطیلات رو نتونستیم که بریم شمال ولی خونه هم ننشستیم  پنجشنبه صبح رفتیم جنگل سرخه حصار و ناهار رو اونجا بودیم هوا هم عالی خیلی خوش گذشت جمعه صبح هم بعد از مدتها شاه عبدالعظیم طلبید و رفتیم زیارتشون یادش بخیر اونوقتا که با دنی نامزد بودیم وبا قطار میرفتم تهران دنی که میومد دنبالم اول با هم میرفتیم اونجا زیارت ولی بعد از ازدواج دیگه نرفته بودیم که اینبار با ستیا خانوم قسمت شد که سه تایی بریم واما بگم از یه ماجرای دیگه از این آخر هفته مدتها بود که اطرافیان میگفتن موی ستیا رو کوتاه کنید چون هم پرپشت تر میشه هم ممکنه صاف بشه اخه خیلی فر فری شده بود خلاصه کلی مارو اغفال کردن  از یه طرفی هم تو روایات داریم که موی بچه رو در یک س...
16 خرداد 1393

عکسهای آتلیه+واکسن یک سالگی

سه شنبه 9 ونیم صبح به همراه ستیا خانوم و دانیال رفتیم به مرکز بهداشت برای واکسن یک سالگی همون واکسنی که همه میگن خیلیییییی راحته اول رفتیم برای قد و وزن   که وزن عسل خانومم 10600 و قدش هم 78 بود بعد هم نوبت رسید به واکسن که من به دنی گفتم محکم بگیرش و از این حرفا که خانومی که واکسن میزد گفت نیازی نیست اصلا متوجه نمیشه و مشکلی نیست همینم شد اصلا نفهمید کی واکسن زدن کی تموم شدددددددددد وای چقدر این واکسن خوب بود تا باشه از این واکسنا حالا باید منتظر واکسن 18 ماهگی باشیم که همه ازش مینالن واما عکسای آتلیه که سه هفته ای هست آماده شده اما امروز قسمت بود تا بذارم از روی عکسا عکس گرفتم شرمنده دیگه کیفیتش اومده پایین اینم عکسای آتل...
15 خرداد 1393

جشن تولد یک سالگی

اول از همه شرمنده که پست تولد رو دیر میذارم چون دوهفته تهران نبودم و نشد 21اردیبهشت راهی ساری شدیم تا تولد عسل خانوممون رو در ساری و خونه باباجونم برگزار کنیم...تولد دخملیم 31 بود اما چون چهار شنبه و وسط هفته میوفتاد به ناچار موکولش کردیم به جمعه و بالاخره روز موعود که اینهمه چشم به راهش بودم رسید و جشن تولد یکی یکدونمون هم برگزار شد و جای همه دوستان خالی خیلی هم خوب بود و خوش گذشت وبه این ترتیب عزیز درودونه ی ما هم یک ساله شد خیلی چشم انتظار روز تولدش بودم روزی که ستیای من یک ساله بشه یه حس رویایی و فوق العاده بود خدارو هزاران بار شکر کردم و بازم میگم خدایا شکرت اما بگم از روز تولد که از شانس ما دقیقا روز تولد ستیای مامان تب ک...
10 خرداد 1393
1